پشت پستوهای پنهان،
شوق پروازی نمی بینم!
بوی نمناک زمستان سمت تاریکی،
همچنان جاریست!
روزنی تا بشکند دیوار فصل گوش سرما برده را جایی نمی بینم!
کورسویی تا بتاباند امید فصل گرما را نمی یابم!
قصه ای دیگر بباید ساخت؛
قصه ی گرگ سیاه دولت تزویر،
زیر سرمای ستبر تنگ میدان،
همچنان بر اسکلت های بلور آجین جنگل های گیلان،
یادگار سیلی سرد زمستانی غبارآلود پابرجاست!
همچنان شنگول توی قصه های سال های پیش،
از صدای پشت در چون بید می لرزد!
همچنان گرگ نهاد آدم و حوا،
پیشوای آدمیزاد است!
همچنان روح لطیف نوبهار عشق و زیبایی،
زیر شلاق شب تاریک پنهان است!
همچنان فصل زمستان است!
همچنان نیمای شاعر می زند فریاد،
یک نفر در آب دارد می سپارد جان!
همچنان پای گون در خاک وحشت آفرین گیر است!
همچنان از خون رگ های سیاوش لاله می روید!
بر فراز گردنه خرد و خراب و مست،
باد جور و ظلم می پیچد!
قایقی دیگر بباید ساخت؛
بشکند دیوار یخ های زمستان را،
بشکند قفل ستبر تنگ میدان را،
بشکند خوی پلید ذات انسان را،
تا بریزد نور،
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست!
تا نشاند عشق،
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
تا بهار دلنشین از خاک برخیزد!
تا بساط شوم پستوهای عالم را به هم ریزد!
قایقی از جنس شعر شاعر کاشان،
قایقی از آهن ایمان،
قایقی از جنس قرآنی که حافظ داشت،
چشم ها را شسته باید جور دیگر دید،
نوح شاید ناخدای دیگری باشد!
روح یوسف خیس از نفس زلیخاییست!
حضرت یعقوب شاید دودمانش را نبخشیده است،
کین چنین اکنون حسادت می کند شمعون!
کعبه ی آمال ابراهیم شاید همچنان فرزند قربانیست،
کین چنین اکنون،
چشمه ی زمزم به آب آز آلوده است!
سرزمین وحی در دست ستم ماندهست!
جاهلیّت همچنان جاریست!
به گمانم دست موسی از عصای دیگری باشد،
جوهر تورات مفقود است،
همچنان نامردیِ قابیل پابرجاست،
دست کشتار بشر همواره می چرخد،
و درخت شوم آدمخواره در چرخاب تکثیر است،
همچنان انجیل ها در حال تحریفند،
حضرت عیسی به جرم فتنه مصلوب است،
همچنان آرایش و پیرایش قرآن به سود دیو شب جاریست،
و یزید مست قدرت گرم بازی های چوگانیست!
روی بازوی جهان آثار شب پیداست!
در لباس کاویانی،
می کُشد نوباوگان را پادشاه بوسه ی ابلیس ها ضحّاک!
مدعیان ژن برتر،
ویژه خوارانی که بنیاد ستمکاریشان پیداست،
آرمان ها را فدا کردند،
روز مردم را سیا کردند!
پشت پستو های پنهان،
بوی نمناک زمستان سمت تاریکی،
همچنان جاریست!
آن طرف تر سمت کوی عشق،
زیر نور ماه ایمان زندگی جاریست!
آن طرف تر پشت هیچستان،
پاکی و صلح و صفا برجاست!
و درختان حماسی هست!
و زمین گرم است!
مرغ باران در ورای ابر نازایی،
حزن می خواند!
باد های آسمان خسته بیکار است،
روشنایی آتش خود را به دشت تشنه می ریزد!
باغ دانایی،
به دست جهل افتاده است!
حسین شمسی
به قول سهراب «به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا...