یکشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۴ - 11:55 - حسین شمسی -
. گنجشک به خدا گفت:
لانهی کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم...
سرپناه بی کسیم بود!
طوفان تو آن را از من گرفت.
کجای دنیای تو را گرفته بودم؟
خداوند گفت: ماری در راه لانه ات بود..
تو خواب بودی.
باد را گفتم لانه ات را واژگون کند ..
آنگاه تو از کمین مار پرگشودی!.
خدایا
چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتت از ما
دور میکنی......
و ما نادانسته ، نافرمانی میکنیم.....
خدایا
ای محبوب ما
مارا ببخش وبیامرز...
ومارا عاقبت بخیر کن........
لانهی کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم...
سرپناه بی کسیم بود!
طوفان تو آن را از من گرفت.
کجای دنیای تو را گرفته بودم؟
خداوند گفت: ماری در راه لانه ات بود..
تو خواب بودی.
باد را گفتم لانه ات را واژگون کند ..
آنگاه تو از کمین مار پرگشودی!.
خدایا
چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتت از ما
دور میکنی......
و ما نادانسته ، نافرمانی میکنیم.....
خدایا
ای محبوب ما
مارا ببخش وبیامرز...
ومارا عاقبت بخیر کن........
به قول سهراب «به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا...