شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ - 21:55 - حسین شمسی -
دوباره می سازمت وطن! اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم، اگرچه با اسخوان خویش
دوباره می بویم از تو گل، به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه می رود
به شعر خود رنگ می زنم ز آبی آسمان خویش
اگرچه صد ساله مرده ام، به گور خود خواهم ایستاد
که بر درَم قلب اهرمن، زنعره آنچنان خویش
کسی که «عظم رمیم» را، دوباره انشاء کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه، به عرصه امتحان خویش
اگرچه پیرم ولی هنوز- مجال تعلیم اگر بُوَد-
جوانی آغاز می کنم، کبار نوباوگان خویش.
هنوز در سنه آتشی، بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی، زگرمی دودمان خویش
دوباره می بخشیم توان(اگرچه شعرم به خون نشست)
دوباره می سازمت به جان، اگرچه بیش از توان خویش!
به قول سهراب «به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا...