آن که خوارت می نماید بی دلیل
خوارشد پیش خداوند جلیل
هرکه چاه مومنی را می کند
تیشه ای بر ریشه ی خود می زند
هان شنیدستم که آه مستمند
بوته ی غرّار را از ریشه کند
آن که رزق بنده ای را می بُرد
عاقبت از پشت خنجر می خورد
ارچه یوسف را به چاهش افکنند
عاقبت بغض ندامت بشکنند
ای که حال مستمندان دیده ای
از ته دل حالشان پرسیده ای؟
آدمی را مکر بازی می دهد
دهر اورا سرفرازی می دهد
عاقبت آن حی حق لایزال
می کشد مغرور را سوی زوال
هرکه با مردان حق مکّار شد
ماکر رسوای در بازار شد
هر که با افتاده بی رحمی کند
خویش را آماده سهمی کند
سهم یک افتاده اشک بی ریاست
های های گریه ی وقت دعاست
هان مبادا سینه ی درویش را
زخم گردانی بخندی خویش را
شاکر الطاف ربانی کسیست
یاور مظلوم و یار بی کسیست
با دل صاف شقایق بد مکن
راه روزی کسان را سد مکن
هیچکس در این جهان بی عیب نیست
هیچ کس آگه زکار غیب نیست
«نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست»
عیب رندان بلاکش می کنی
باطن خود را نمایش می کنی
زندگی دانم که جوی رفتنیست
مملو از ناگفته های گفتنیست
عشق با «شمسا» چنان مأنوس شد
نام جاوید ویَش ملموس شد
«حسین شمسی»
به قول سهراب «به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا...